سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی تو مهتاب شبی........

  < type=text/java>GetBC(97);


نظر  

نوشته شده توسط هانیه محمدی در چهارشنبه 89/5/27 ساعت 5:9 عصر موضوع | لینک ثابت


لحظه های عاشقی

لحظه های عاشقی

 تا کی بشینم منتظر تا خبری از تو بیاد

دل دیگه طاقت نداره این انتظارو نمیخواد

تا کی بگم بمون بمون تو این خیال نا تموم

تا کی باید بهش بگم عمرشو پات کنه حروم

 تا کی باید گل بچینم بعد اونارو پرپر کنم

تا کی تو این بهت غریت این انتظارو سر کنم

تا کی باید عاشق باشم عاشق اون نور حضر

 تا کی باید خواب ببینم اما به رویام نرسم



نظر  

نوشته شده توسط هانیه محمدی در چهارشنبه 89/5/27 ساعت 5:6 عصر موضوع | لینک ثابت


ای جوان :

ای جوان :

تو میدانی و همه می دانند که زندگی از تحمیل لبخندی بر لبان من  ، از آوردن برق امیدی در نگاه من  ، از بر انگیختن موج شعفی در دل من عاجز است .

تو میدانی و همه می دانند که شگنجه دیدن به خاطر تو ، زندانی کشیدن به خاطر تو و رنج بردن بپای تو تنها لذت بزرگ زندگی من است ، از شادی توست که من در دل می خندم ، از امید رهایی توست که برق امید در چشمان خسته ام میدرخشد و از خوشبختی توست که هوای پاک سعادت را در ریه هایم احساس می کنم . نمی توانم خوب حرف بزنم ، نیروی شگفتی را که در زیر این کلمات ساده و جمله های ضعیف و افتاده پنهان کرده ام دریاب !

من ترا دوست دارم . همه زندگی ام و همه روزها و شبهای زندگی ام ، هر لحظه از زندگی ام بر این دوستی شهادت می دهند ، شاهد بوده اند و شاهد هستند .

 

آزادی تو مذهب من است ، خوشبختی تو عشق من است ، آینده تو تنها آرزوی من است .



ای آزادی،

 تو را دوست دارم، به تو نیازمندم، به تو عشق می ورزم، بی تو زندگی دشواراست، بی تو من هم نیستم ؛ هستم ، اما من نیستم ؛ یک موجودی خواهم بود توخالی ، پوک ، سرگردان ، بی امید ، سرد ، تلخ ، بیزار ، بدبین ، کینه دار ، عقده دار ، بیتاب ، بی روح ، بی دل ، بی روشنی ، بی شیرینی ، بی انتظار ، بیهوده ، منی بی تو

یعنی هیچ! ...
ای آزادی، من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم، از حکومت بیزارم، از باید بیزارم، از هر چه و هر که تو را در بند می کشد بیزارم.

ای آزادی، چه زندان ها برایت کشیده ام !

 و چه زندان ها خواهم کشید و چه شکنجه ها تحمل کرده ام و چه شکنجه ها تحمل خواهم کرد.

 اما خود را به استبداد نخواهم فروخت، من پرورده ی آزادی ام، استادم علی است، مرد بی بیم و بی ضعف و پر صبر، و پیشوایم مصدق، مرد آزاد، مرد، که هفتاد سال برای آزادی نالید.

من هرچه کنند، جز در هوای تو دم نخواهم زد. اما، من به دانستن از تو نیازمندم، دریغ مکن، بگو هر لحظه کجایی چه می کنی؟ نا بدانم آن لحظه کجا باشم، چه کنم؟ ...

« دکتر علی شریعتی »



نظر  

نوشته شده توسط هانیه محمدی در چهارشنبه 89/5/27 ساعت 4:56 عصر موضوع | لینک ثابت


عشق های رنگین

 
 

                 *******    دروغ بچه گانه ******

 

ارمین درحالی که رنجیدگی درصدایش موج می زد توی چارچوب در اتاق ایستاد

 

و گفت: تو دروغ می گی مهسا... تو ذره ای هم منو دوست نداری... تو اگرعاشقم

 

بودی باهام ازدواج می کردی ... کدام عاشقی حاضرمیشه معشوقش رنج بکشه ؟

 

همان طور که دخترم نیوشا را که دراغوشم خوابش برده بود نوازش می کردم

 

گفتم: تو اشتباه می کنی ارمین ... تو تا مادرنباشی نمی فهمی که یک مادرحتی اگر

 

عاشق ترین زن دنیا هم باشه نمی تونه بچه اش را فدای عشقش کنه ... ارمین

 

گاهی اوقات از عشق هم کاری برنمی اد . این را گفتم و بغض کردم و سرم را

 

گذاشتم روی سینه نیوشا تا او گریه ام را نبیند .

 

 

یک دروغ بچه گانه ان هم از سوی سهیلابهترین دوستم خواهر ارمین سرنوشت مرا

 

سیاه کرد . من شانزده ساله بودم که به ارمین علاقه مند شدم . او هم که به قول خودش

 

دیوانه من بود ان زمان تازه دیپلم گرفته بود . و قصد داشت برای ادامه ی تحصیل به

 

المان نزد عمویش برود . به همین دلیل چند روز قبل از رفتنش گفت: اگر واقعا عاشق

 

من هستی منتظرم باش تا برگردم و این گونه بود که من منتظرماندم . تنها راه ارتباطمان

 

هم سهیلابود . که چون خانه شان دور بود هرازگاهی می گفت: فردا قراره داداش زنگ بزنه

 

 



نظر  

نوشته شده توسط هانیه محمدی در چهارشنبه 89/5/27 ساعت 4:50 عصر موضوع | لینک ثابت



انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس